سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خدا و دورترینشان درمنزلت نزد او، پیشوای ستمکار است . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 

 
   

زمستان 1385 - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:2بازدید دیروز:5
 

دختر کویر :: 85/12/12::  11:25 صبح

راستی خدایا تو با بغض های نباریده چه می کنی؟؟!!

دیریست افتاده به جانم فکرش...،که من همان قطره اشکی ام که وقتی تو گفتی متولد شد،بی آنکه قدرت سرازیر شدن داشته باشد..هر چند بی عرضه گی اش از خودش است...

نمی دانم این را که به چه کار دنیایت می آیم و کجای این سرزمین است قرار من وتو...

و من و یک عالمه حرفی که سر گفتن ندارد...

احساس بودنت پرم می کند، بی آنکه خود باشم...

خودم کجاس!!؟؟ نمی دانم..تو خود دانا تری به همه ی نبودن هایم....

یک جای نیستی ایستاده و همه چیز هی دور می شود .. دورتر و دورتر..او هم که دست و پا بسته.. نکه بسته..میدانی؟شنیده ام خواب رفته را می شود بیدار کرد،خود را به خواب زده را نه...

من چه کنم با این خودی که نه خوابش می برد،نه از خود را به خواب زدن دست میکشد...

نگفتی تو با بغض های نباریده چه می کنی؟؟؟

تابستان 84

 

 


دختر کویر :: 85/11/1::  11:15 صبح

دنبال یه حس غریبم...

که غریب نوازی کند دلم را...آرام آرام می گویم ...او بشنود و بس (.....)

که وفا کند به وفایش...خشکیده شود کنار دریا...ومادرانه نوازش..آهسته آهسته..تکه تکه..اوبداند وبس..

دنبال یک تکه چوب محمل که سر بشکند...و ...خون....آرام آرام ...اوببیند و بس..

اسیر نشانه ها میشوم...

دنبال یک "یاحسینم"رها کند..پرنده وار...آهسته آهسته تا پرواز...او بخواند وبس....

کجا بگردم؟؟!...

تو بگو بیابان گرد....

آشفته دل!!!دنبال یک خرابه ام...نیزه های شکسته...لب خشکیده و چوب...مشک دریده...پیراهن کهنه...

علم بی صاحب...ذوالجناح بی سوار...

کجاست دست بزن؟!!.... آهسته نزد... آهسته نزن...

او نبیند ولی..او نشنود این بار ...

همین وبس...                                        

.

.

پ ن:یاد دلی که راهی شد به جنونش هم گرامی .زیارت هم قبول ....کوچه پس کوچه های عشق..یقین نزدیک ترید ...سلام براسانید بی زحمت.



:: RSS ::
::تعداد کل بازدیدها::

98078

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::درباره من::
زمستان 1385 - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
دختر کویر
ساقه ی صبح بودم ،در خونزدم نشاندند ودر زیر نور سبزم رویاندند،و نهالی شدم بی قرار روییدنو سر شار شکفتن و آرزومند شکوفه بستن و شور و شوق صدها جوانه در من بیتاب ....
::لوگوی من::
زمستان 1385 - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
::از خودمونن ::





::وضعیت من در یاهو::
::یادم تو را فراموش ::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
::اشتراک::